پگاه-مهسا

سلام دوستای عزیزم و کسایی که به این وبم سر میزنین من این وب و اپ میکنم اما فعلا دارم روی وب جدیدم کار میکنم
نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1398برچسب:,ساعت 13:46 توسط Mahsa| |

چه حریصانه مرا بوسیدی و چه وحشیانه رختم را دریدی و من چه عاشقانه دست بر هوسهایت کشیدم اما کاش میفهمیدی که زن تا عاشق نباشد نمی بوسد ... نمی بوید ... و تسلیم نمی کند رویاهای عریانیش را
نوشته شده در دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:13 توسط Mahsa| |

جدیدا اسم خیانت شده یه اشتباه که باید ببخشی و فراموش کنی وگرنه محکوم میشی به کینه ای بودن
نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:48 توسط Mahsa| |

در زندگی دنبال کسی نباش که بتوانی با او زندگی کنی دنبال کسی باش که نتوانی بدون او زندگی کنی
نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:42 توسط Mahsa| |

امروز دلم دوباره شکست…. از همان جاي قبلي…! کاش مي شد آخر اسمت نقطه گذاشت تا ديگر شروع نشوي…. کاش مي شد فرياد بزنم… پايان! ...دلم خيلي گرفته….! اينجا نمي توان به کسي نزديک شد! آدمها از دور دوست داشتني ترند!
نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:27 توسط Mahsa| |

اگر دسـت ِ من بود نه عکسی باقــی مـی گــذاشــتم نــه خـاطـره ای ، و نـه اســمی ... زنــدگی را پــاک بــایـد کــرد ! خـــوب یــا بــد نـــدارد خــاطــره ها را باید ســوزانـــد اگــر دسـت ِ مـن بود .... خــــاطره ها تــاریخ ِ انـــــقـضا دارنــد ...
نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:23 توسط Mahsa| |

یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه اون یکی مداد برای آب و بابا نداره یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره یه نفر تولدش مهمونیه ،‌همه میان یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا یکی انقد دیده که میل تماشا نداره یکی از واحدای بالای برجشون می گه یکی اما خونشون اتاق بالا نداره یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس یکی هم برای گرمای دساش ها نداره دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره یکی آزمایش نوشتن واسش ،‌اما نمی ره می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟ بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
نوشته شده در سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:52 توسط Mahsa| |

روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است گرکند یوسف زهرا نظری نوروز است لحظه ها در تپش تاب وتب آمدنش آسمان چشم به راه قدمش هر روز است اللهم عجل لولیک الفرج ———————————– خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد عید تان مبارک باد ———————————– چون لاله به نوروز قدح گیر به دست با آن گل نرگسی گرت رخصت هست می‌کوش به خدمتش که آن نوح نجات بر اوج فراز می‌برد ذره پست عید تان مبارک باد ———————————–
ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:2 توسط Mahsa| |

 سال ۱۳۹۲ سال مار است زمان تحویل سال 1392 ساعت ۱۴ و ۳۱ دقیقه و ۵۶ ثانیه روز چهارشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۱ هجری شمسی مطابق ۸ جمادی الاولی ۱۴۳۴ هجری قمری و ۲۰ مارس ۲۰۱۳ میلادی

نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:,ساعت 17:29 توسط Mahsa| |

 غضنفر:برو یه نوشیدنی واسم بگیر
پسرش:کولا یا پپسی
غضنفر:کولا
… پسرش:دایت یا عادی
غضنفر:دایت
… پسرش:قوطی یا شیشة
غضنفر:قوطی
پسرش:کوچک یا بزرگ
غضنفر:اصلا نمیخام واسم اب بیار
پسرش:معدنی یا لوله کشی
غضنفر: اب معدنی
پسرش:سرد یا گرم
غضنفر:میزنمتا
پسرش:با چوب یا دمپای
غضنفر:حیوون
پسرش:خر یا سک
غضنفر:گمشو از جلو چشام
پسرش: پیاده یا با دو
غضنفر:با هر جی برو فقط نبینمت
پسرش:باهام میای یا تنها برم
غضنفر:میام میکوشمت ا
پسرش: با چاقو یا ساطور
غضنفر:ساطور
پسرش:قربانیم میکنی یا تیکه تیکه
غضنفر:خدا لعنتت کنه قلبم وایساد
پسرش: ببرمت دکتر یا دکترو بیارم اینجا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
غضنفر مُرد!

نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:8 توسط Mahsa| |

به تو عادت کرده بودم 
اي به من نزديک تر از من 
اي حضورم از تو تازه 
اي نگاهم از تو روشن 
به تو عادت کرده بودم 
مثل گلبرگي به شبنم 
مثل عاشقي به غربت 
مثل مجروحي به مرهم 
لحظه در لحظه عذابه 
لحظه هاي من بي تو 
تجربه کردن مرگه 
زندگي کردن بي تو 
من که در گريزم از من 
به تو عادت کرده بودم 
از سکوت و گريه شب 
به تو حجرت کرده بودم 
با گل و سنگ و ستاره 
از تو صحبت کرده بودم 
خلوت خاطره هامو 
با تو قسمت کرده بودم 
خونه لبريز سکوته 
خونه از خاطره خالي 
من پر از ميل زوالم 
عشق من تو در چه حالي

نوشته شده در سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,ساعت 13:59 توسط Mahsa| |

 

اونو نشناختی...

 

♥♥♥♥دست عزیزت تو دستت لباس عروسم هم تو تنت♥♥♥♥

♥♥♥♥همه رو ببین اومدن با خوشحالی دور و برت♥♥♥♥

♥♥♥♥به پای ما نموندی و به حرف ما خندیدیو♥♥♥♥

♥♥♥♥دل ما رو خون کردی و عشق و حراجش کردیو♥♥♥♥

♥♥♥♥زندگیمو سیا کردی تو منو ویرون کردی♥♥♥♥

♥♥♥♥پیش اون نا نجیب تو به من توهین کردی♥♥♥♥

♥♥♥♥خاطراتمو سوزوندی تو به منو به اون فروختی♥♥♥♥

♥♥♥♥ببین عزیزم عمر منو تو به لب مرگ رسوندی♥♥♥♥

♥♥♥♥دارم میرم من از اینجا،ببین افتادم به چه روزی♥♥♥♥

♥♥♥♥ای بی انصاف حقم نبود ایجوری مهمون نوازی♥♥♥♥

♥♥♥♥ولی بدون تو این بازی تو نبردی بلکه باختی♥♥♥♥

♥♥♥♥دستتو گذاشتی تو دست کسی که اونو نشناختی♥♥♥♥

 

 

نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 10:36 توسط Mahsa| |

جواب سلام را با علیک بده ، 

 

  جواب تشکر را با تواضع، 
 

    جواب کینه را با گذشت، 
 

      جواب بی مهری را با محبت، 
 

         جواب ترس را با جرأت، 
 

            جواب دروغ را با راستی، 
 

               جواب دشمنی را با دوستی، 
 

                  جواب زشتی را به زیبایی، 
 

                     جواب توهم را به روشنی، 
 

                        جواب خشم را به صبوری، 
 

                          جواب سرد را به گرمی، 
 

                             جواب نامردی را با مردانگی، 
 

                               جواب همدلی را با رازداری، 
 

                                  جواب پشتکار را با تشویق، 
 

                                       جواب اعتماد را بی ریا، 
 

                                        جواب بی تفاوت را با التفات، 
 

                                           جواب یکرنگی را با اطمینان، 
 

                                             جواب مسئولیت را با وجدان، 
 

                                                جواب حسادت را با اغماض، 
 

                                                 جواب خواهش را بی غرور، 
 

                                                جواب دورنگی را با خلوص، 
 

                                             جواب بی ادب را با سکوت، 
 

                                         جواب نگاه مهربان را با لبخند، 
 

                                  جواب لبخند را با خنده، 
 

                           جواب دلمرده را با امید، 
 

                   جواب منتظر را با نوید، 
 

           جواب گناه را با بخشش،

و


هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار ... 

مطمئن باش هر جوابی بدهی 

یک روزی 

یک جوری 

یک جایی 

به تو باز می گردد

 

 

نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت 15:14 توسط Mahsa| |

  

زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!

 

پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !

 

یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می‌انداخت

 

و هی می‌گفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !

 

چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم

 

و در حالیکه او گریه می‌کرد ، من می‌خندیدم ! نمی‌دانم چرا ؟!

 

هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی

 

از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با BMW آمد !!!! را یاد گرفتم !

 

نه سالگی در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم

 

ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان !

بنده خدا سر شب یک کتک

 

مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد

که شیشه همسایه را نشکند

 

و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم

پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!

 

دوازده سالگی : به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم

 

در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم

 

ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر

 

چندین و چند منفی انضباط گرفتم !

البته به محض اینکه به اخلاق ایشان

 

آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !

 

هجده سالگی : در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی

 

در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد

 

( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!

 

بیست و چهار سالگی : در این سال دانشگاه به اصرار مدرک

 

کاردانی‌ام را که هنوز نیمی‌ از واحدهایش مانده بود

تا پاس شود ، به من داد !!!!

 

بیست و شش سالگی : رفتم زن بگیرم گفتند

 

باید یک شغل پردرآمد داشته باشی .

رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ،

 

گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار

 

که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!

 

سی و سه سالگی : بالاخره با یکی مثل خودمون

که در ترشی قرار داشت !

 

قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری

و عقد و بله برون و … رو گذاشتیم !

 

چهل و یک سالگی : در این سال گل پسر بابا

که می‌خواست بره کلاس اول ،

 

دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا

 

می‌خوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !

 

شصت و شش سالگی : تمام دندانهایم را کشیده بودم

 

و حالا باید دندان مصنوعی می‌خریدم .

به علت اینکه حقوق بازنشستگی

 

ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمی‌داد ،

 

دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم

 

رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم .

معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده

 

ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها

یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !

 

هفتاد و هشت سالگی : به علت سن بالای من و همسرم ،

 

پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمی‌دادند

 

هشتاد و پنج سالگی : بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست

 

و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم

تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !

 

نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ،

 

زیادی حرف می‌زدند و فردای همین حرفهای زیادی بودکه به طور نا

بهنگامی ‌خدا بیامرز شدم

نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:59 توسط Mahsa| |

 یادتـــــــــــ باشـــــــــد

که خودت یادم دادی

عشق را چگونه یاد بگیرم!!!

امــــــــا.......

خودت خیلی زود یادت رفت

 یاد داده هایت را ........

 

نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,ساعت 14:58 توسط Mahsa| |

دوستانم همه نابند ، طلا سیری چند ؟ / درد از همه شان دور ، بلا سیری چند ؟ بی گل روی عزیزان ، نفستم می گیرد / بی حضور رفقا ، صلح و صفا سیری چند ؟

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

چقدر جای تو خالی ست ، جای خالی ات را با هیچ چیز نمی توان پر کرد حتی با گزینه ی مناسب . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

خوشبختی من پیدا کردن “تو” از میان این همه ضمیر بود . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

بوی ربنای تـــــــو ماه دل تنگی های من افطار می کنم خاطرات نبودنت را !

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

ماه رمضان رفت ، حالا با خیال راحت می توانی قسم بخوری که دوستم داری . . .!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

فرهنگ لغتها نیاز به ویرایش دارند برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست ، دلتنگی یعنی تو !

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حالا که مقدر شده آرام بگیرم سیلاب مرا برده و از من اثری نیست بگذار که درها همگی بسته بمانند وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

سری را که درد نمیکند دست مال نمیبندند اما سر من درد میکند برای دستی که مال تو باشد . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مثل یک روح در دو پیکریم تو در پیکره ی خدایی من در پیکره ی انسانی عاشقانه میپرستمت شاید روزی یک روح در یک پیکر شویم . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

سلامتی کسایی که تو خاطرمون “ابدی” هستن اما تو خاطرشون “عددی” نیستیم

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

می توان از آب و از نان ، و از جان خود حتی گذشت ممکن اما نیست مجنون بود و از لیلا گذشت عاشقان را جامه ای پوشیدنی جر چشم نیست یا ز خیر عشق یا میباید از دنیا گذشت . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

سلام سلطان قلبها ، تو ای همزاد گلها، منم بابای بارون منم سلطان غمها، سلام کردم نگی هی بی وفایی، سلام کردم بگم وای از جدایی . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

موضوع انشاء : تعطیلات خود را چگونه گذراندید ؟ - به نام خدا - فرسنگ ها دور از آغوشش . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

حالـــــــا حرفـــــــهایمان بمـــــــاند برای بعد دلخوری هـــــــامـــــــان دلـــــــتنگی هـــــــامـــــــان و تمـــــــام اشکـــــــهای مـن با او چـــــــگونـــــــه میگـــــــذرد کــــــه با مـن نمی گذشت . . . ؟

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

عاشقانه هایی که برایت مینویسم مثل آن چای هایی هستند که خورده نمیشوند! یخ میکنند و باید دور ریخت! فنجانت را بده دوباره پر کنم . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

دوســتــت دارم را هزار بار دیگر تکرار کن اینجا نه بینیِ کــَـسی دراز می شود ! نه گـُـرگی به گــَـله ات میزند ! . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

دلتنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست / در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست با عشق تو شب را به سحرگاه رسانم / بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

کاش میشد:بچگی را زنده کرد کودکی شد،کودکانه گریه کرد شعر ” قهر قهر تا قیامت” را سرود آن قیامت، که دمی بیش نبود فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟ کاش میشد ، بچگانه خنده کرد . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

گاهــــی وقتی کسی از زندگیتان میرود دارد به شما لطف می کند او فضایی خالی به جا می گذارد برای کسی که لیاقت آنجا بودن را داشته باشد . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

کوچه ای را بود نامش معرفت / ساکنینش بامرام از هر جهت گرچه بن بست بود مثل قلب من / آخرین خانه تو بودی خوب من . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

برایم دعا کن ! اجابتش مهم نیست ! نیاز من آرامشی است که بدانم تو به یاد منی . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

خواهم ز خدا خسته و درمانده نباشی / محبوب خدا باشی و شرمنده نباشی ای دوست الهی در این عالم هستی / سرزنده بمانی و سرافکنده نباشی . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟ تنگ است دلم، قوت فریاد کجایی؟ با آنکه ز ما یاد نکردی.. ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

غصه ی دوری دلدار مرا پیرم کرد / غم هجران نگارم ز جهان سیرم کرد گریه کردم ز فراغت گل من باور کن / که مرا غربت این شهر زمین گیرم کرد . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن! به رفتن ک فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی… میخواهی بمانی، رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی! این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

نقش چشمان خمارت ، چه کشیدن دارد / سایه ساران دو زلفت ، چه لمیدن دارد آن قدر خوب و ملیحی که به یک جرعه نگاه / حس مستی لبت طعم چشیدن دارد . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

همه خوابند و من بیدارم امشب / دلم کرده هوای یارم امشب غم عشق و فراقش مرهمی نیست / مداوای امید دیدارم امشب . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

گاهی فرار می کنم از فکر کردن به تو .. مثل رد کردن آهنگی که خیلی دوستش دارم ..

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

هیچ پلی مرا با این همه فاصله به چشمان تو پیوند نمی زند می دانم هر چه من بیشتر جلو می آیم رانش چشم های تو فاصله را بیشتر می کند . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

بــی شــــک . . . جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق جهـــانی بـــرای تـــــو . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

حــُــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است آنرا می بوســــــند، این را میشـــــکنند . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

احساس تو چون طراوت باران است بر زخم شکوفه های گل درمان است هر وقت که در هوای تو می چرخم انگار نفس کشیدنم آسان است . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

شاید آرام تر میشدم فقط و فقط …….. اگر میفهمیدی….. حرفهایم به همین راحتی که می خوانی نــــوشته نشده اند!!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦

لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدن لیاقت می خواهد “شریک ” شدن تو خوش باش به همین “با هم ” بودن های امروزت من خوشم به خلوت تنهایی ام تو بخند به امروز… من میخندم به فرداهایت . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

دعای باران چرا؟ دعای عشق بخوان این روزها دلها تشنه ترند تا زمین خدایا کمی عشق ببار

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

دلم اصرار دارد فریاد بزند؛ اما . . . من جلوی دهانش را می گیرم وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

مُتَنَفِرَمْ اَزْ اِنْسآטּْ هآیےْ کِهـ دیوآرِ بُلَنْدَتْ رآ مےْ بینَنْدْ ، ولےْ بهـ دُنْبآلِ هَمآטּْ آجُرِ لَق دیوآرَتْ هَسْتَنْدْ کِهـ . . . تُو رآ فُروْ بریزَنْدْ . . . تآ تُو رآ اِنْکآرْ کُنَنَدْ . . . وَ اَزْ رُویَتْ رَدْ شَوَنْدْ . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

من به قلبم افتخار می کنم با آن بازی شد ، زخمی شد ، به آن خیانت شد ، سوخت و شکست اما به طریقی هنوز کار می کند . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

حال آدم خراب پرسیدن ندارد اما … دستانش گرفتن دارد . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

زیاد فرقی نکرده … خودِخودشه فقط اونی که داره باهاش قدم میزنه ” من ” نیستم . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

جاگذاشته ام دلی هرکه یافت مژدگانی اش تمام “زندگی ام”

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

من براى تنها نبودن آدمهاى زیادى دوروبرم دارم آن چیزى که ندارم کسى براى باهم بودن است . . .

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦جملات عاشقانه♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

آب نریختـــــم که برگردی آب ریختـــــم تـــا پاک شود هر چه رد پای توست …از زنـــدگی ام…!

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:37 توسط Mahsa| |

•*..*•.ســــــلام ....
.•*..*•. .•.
.•*..*•. .•*..*•.
.•*..*•. .•*..*•. .•*
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. 
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*
.•*...•*..*•. .•*..*.•*..*•. .•*
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*. 
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .
-´´´´#####´´´´´´####.•*..*•. .•*..*•.
´´########´´#######.•*..*•. .•*..*•.
´############´´´´###.•*..*•. .•*..*•.. 
#############´´´´´###.•*..*•. .•*..*•.
###############´´###..
•*..*•. .•*..*•. 
############### ´###..•*..*•. .•*..*•..
´##################.`.•*..*•. .•*..*•.
´´´###############..•*..*•. .•*..*•. 
´´´´´############.*.•*..*•. .•*..*•.
´´´´´´´#########.`.•*..*•. .•*..*•.
´´´´´´´´´######..•*..*•. .•*..*•.
´´´´´´´´´´´###..•*..*•. .•*..*•.•
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. 
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•. .•*.
.•*..*•. .•*..*•. .•*..*•.
.•*.*•. .•*..*•. •*.*

نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:42 توسط Mahsa| |

ای مالک! اگر هنگام شب کسی را مشغول گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی...
نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 15:43 توسط Mahsa| |

هم اکنون که در حال نفس کشیدن هستید،کس دیگری دارد نفسهای آخرش را میکشد،پس دست از گله و شکایت بردارید و بیاموزید چگونه با داشته هایتان زندگی کنید.
نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 15:42 توسط Mahsa| |

وقتی پرنده ای زنده است...مورچه ها را میخوردو وقتی میمیرد...مورچه ها او را میخورند! زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند...در زندگی هیچکسی را تحقیر یا آزار نکنید...شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد که زمان از شما قدرتمند تر است!! یک درخت میلیون ها چوب کبریت میسازد.اما وقتی زمانش برسد...فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست...پس خوب باشید و خوبی کنید.
نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 15:41 توسط Mahsa| |

سلام امیدوارم توی فصل امتحانات به همتون خوش بگذره . امتحانات و خوب بدی یا بد فرقی نداره مهم اینه که بدی و از شرش راحت بشی در ضمن از نظرات شما هم ممنونم.
نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت 12:47 توسط Mahsa| |

ماه من ، غصه چرا ؟! آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد ! یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت ، تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست ! ماه من غصه چرا !؟! تو مرا داری و من هر شب و روز ، آرزویم ، همه خوشبختی توست ! ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند … ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست، با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست ! او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می داد … او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ، غرق شادی باشد …. ماه من ! غصه اگر هست ! بگو تا باشد ! معنی خوشبختی ، بودن اندوه است …! این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچین … ولی از یاد مبر، پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا و در آن باز کسی می خواند ، که خدا هست ، خدا هست و چرا غصه ؟ چرا !؟!
نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:30 توسط Mahsa| |

عشق چیست؟ از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است. از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد. از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان. از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است . از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن میسوزد از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست. از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم رباتی هست که قلب را به سوی خود می کشد. از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد. از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد . از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود. از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد میشود. از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر میگذارد از خود عشق پرسیدم عشق چیست؟ گفت فقط یک نگاه
نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:14 توسط Mahsa| |

&سلام دوستای عزیزم این داستان فوق العاده احساسی است البته اگه کسایی که میخوننش احساس داشته باشن&(محض اطلاع گفتما سوء تفاهم پیش نیاد یه وقت)

 

&قهوه ی نمکی &

 

اون (دختر) را در یک مهمانی ملاقات کرد. خیلی برجسته و خاص بود و خیلی از پسرها دنبالش بودند. در حالی که او پسر کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجهی نمیکرد!

آخر مهمانی ، دختر را به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد. دختر شوکه شد! اما از روی ادب، دعوتش را قبول کرد. در یک کافی شاپ نشستند. پسر عصبی تر از اونی بود که بخواهد چیزی بگوید، دختر هم احساس راحتی نداشت و با خودش فکر میکرد.

یکدفعه پسر پیشخدمت را صدا کرد و گفت میشه لطفا یه کم نمک برام بیارید؟ میخوام بریزم تو قهوه ام! همه بهش خیره شدند خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد، اما اون نمک را ریخت توی قهوه اش و آن را سر کشید. دختر با کنجکاوی پرسید چرا این کار و میکنی؟! پسر پاسخ داد وقتی پسر بچه ی کوچیکی بودم ، نزدیک دریا زندگی میکردم. بازی توی دریا رو دوست داشتم ، میتونستم مزه ی دریا رو بچشم ، مزه ی قهوه ی نمکی مثل مزه ی دریاست. حالا هر وقت قهوه ی نمکی میخورم به یاد بچگی ام می افتم برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برای والدینم که هنوز اونجا زندگی میکنند... همین طور که صحبت میکرد اشک از گونه هایش سرازیر شد. دختر به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش... مردی که میتونه دلتنگیش رو به زبون بیاره ، اون باید مردی باشه که عاشق خانواده شه و نسبت  به خانوادش مسئولیت پذیره... بعد دختر شروع به صحبت کرد ، در مورد زادگاه دورش ، بچگیش و خانواده اش.

مکالمه ی خوبی بود ، شروع خوبی هم بود. آن ها به قرار گذاشتن ادامه دادند... دختر کم کم متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده میکنه ، خوش قلبه ، خونگرمه ، دقیق و مسئولیت پذیره . اون این قدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون قهوه ی نمکی!

بعد قصه مثل همه ی داستانهای عشقی زیبا شد. پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی میکردند... هر وقت میخواست قهوه براش درست کنه یک مقدار نمک هم داخلش میریخت، چون میدونست با این کار، اون حال میکنه.

... بعد از چهل سال مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت ، توی نامه نوشته بود((

عزیزترینم لطفا من و ببخش . بزرگترین دروغ زندگیم رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم(قهوه ی نمکی!)

یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم ، در واقع یه کم شکر میخواستم، اما هول شدم و گفتم نمک! برام سخت بود حرفم رو عوض کنم، بنابراین ادامه دادم . هرگز فکر نمیکردم این شروع ارتباطمون باشه ! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم... حالا من دارم میمیرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم . من قهوه ی نمکی رو دوست ندارم ، چون خیلی بد مزه ست... اما من در تمام زندگیم قهوه ی نمکی خوردم، چون تو رو شناختم. هرگز برای چیزی تاسف نمیخورم چون این کار و برای تو کردم . تو رو داشتن، بزرگترین خوشبختی منه. اگر یک بار دیگه بتونم زندگی کنم، هنوز میخوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگیم داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه ی نمکی بخورم.

اشک های زن کل نامه را خیس کرده بود...

در آخر نا مه اش چنین نوشته بود یه روز فردی از من پرسید که مزه ی قهوه ی نمکی چه جوریه؟ و من بهش گفتم (شیرینه)

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط Mahsa| |

 

نشسته بودم رو نيمكت پارك،كلاغ ها رو مي شمردم تا بياد.سنگ مينداختم بهشون.مي پريدند،دورتر مي نشستند.كمي بعد دوباره بر مي گشتند،جلوم رژه ميرفتند.
ساعت از وقت قرار گذشت.نيومد.
نگران،كلافه،عصبي شدم.شاخه گلي كه دستم بود سر خم كرده بود و داشت مي پژمرد.
طاقم طاق شد.از جام بلند شدم ،ناراحتيم رو خالي كردم سر كلاغ ها.
گل رو هم انداختم زمين.پاسارش كردم.گند زدم بهش.گلبرگ هاش كنده و له شد.يقه پالتوم رو دادم بالا،دستام رو كردم تو جيباش.راهم رو كشيدم و رفتم.نرسيده به در پارك صداش از پشت سر اومد.صداي تند قدم هاش  و صداي نفس نفس هاش داشت ميومد.بر نگشتم به رووش؛حتي براي دعوا،مرافعه،قهر.از در خارج شدم.خيابون رو به دو گذشتم.
هنوز داشت پشتم ميومد.صداي پاشنه چكمه هاش رو ميشنيدم.ميدوييد و صدام مي كرد.
اون طرف خيابون ايستادم جلو ماشين.هنوز پشتم بهش بود.كليد انداختم كه در رو باز كنم كه بشينم و برا هميشه برم.درو هنوز باز نكرده بودم كه صداي بوق و ترمزي شديد و فرياد ناله اي كوتاه ريخت تو گوش و جونم.
تندي برگشتم ديدمش پخش خيابون شده بود.به روو افتاده بو جلو ماشيني كه بهش زده بود.رانندش هم داشت تو سر خودش مي زد.
سرش خورده بود روو آسفالت و پكيده بود و خون راه كشيده  بود ميرفت سمت جوي كنار خيابون.
ترس خورده و هول دوييدم طرفش .بالا سرش ايستادم.
مبهوت.
گيج.
منگ.
هاج و واج نگاش كردم.
تو دست چپش بسته ي كوچكي بود.كادو پيچ.محكم چسبيده بودش.نگام رفت روو آستين مانتوش كه بالا شده،ساعتش پيدا بود.چهار و پنج دقيقه.
نگام برگشت و ساعت خودمو ديدم؛چهار و چهل و پنج دقيقه!
گيج و درب و داغون نگاه ساعت راننده ي بخت برگشته كردم.عدد چهار و پنج دقيقه رو نشون ميداد . . .
 
 
نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 9:6 توسط Mahsa| |

 

 
سلام
سلامی از قلبشکسته
 از قلبیدور افتاده همچون کبوتری سبکبال 
 که دراسمان عشق بهپروازدرامده است
سلامی به بلندای اسمان و بهزلال و خلوص
 چشمه ساران  سلامی به لطافتگرمای بهاری 
 سلامی همچو بوی خوشاشنایی
  سلامی بر خواسته از دل ونشسته بر دل   
نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 9:2 توسط Mahsa| |

 

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی
 نیستن که آنجورکه می خوان زندگی می کنن.
آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو
 بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.
نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت 8:59 توسط Mahsa| |

 

زندگی
 
 
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ما ست
 
         هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
                                      
                                          صحنه پیوسته به جاست
 
             خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
 
نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:14 توسط Mahsa| |

 

دلیل تنهایی
 
 
 
            در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند
 
        وآشکارا از کسانی که دوستمان دارند غافلیم
 
       شاید این دلیل تنهایی ماست
 

P_M                                               

نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:13 توسط Mahsa| |

 

تا که بودیم نبودیم کسی             گشت ما را غم بی هم نفسی
 
                 تا که خفتیم همه بیدار شدند
 
                 تا که مردیم همگی یار شدند
 
قدر آن آیینه بدانید که هست           نه آن موقع که افتاد و شکست
نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:11 توسط Mahsa| |


Power By: LoxBlog.Com